سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیا

 

بالاخره بعد از مدتها دوری و پر پر شدنم، دعوتم کردند ، حالا آیا من سعادت داشتم که از این فرصت استفاده کنم یا نه رو دقیقا نمی دونم چه کار کردم. مختصری از زشتی و زیبایی هاشو میخوام بنویسم ......

چقدر قشنگ بود لحظات بعد از سه روز اولم، که همانند افراد شوکه زده بودم ، که انگاری تازه فهمیدم کجا هستم!

چقدر قشنگ بود که مدیر هتل آپارتمان(اصفهانی بودن) در این ایام شهادت اونجا حضور داشتند و نذر پخش می کردند.

چقدر قشنگ بود که نصفه شبها ، درهر ساعتی که یکی می خواست از درب اون هتل خارج بشه، نگهبان آنجا که پیرمردی مو سپید بود، بدون توجه به وقت خواب خودش و مقرراتی که در اکثر مکانها وجود دارد، که درب از ساعت 12 تا اذان صبح بسته است، درب را با خوشرویی برایمان باز می کرد.

چقدر قشنگ بود که به خاطر ازدحام جمعیت در مشهد مقدس و به خصوص در حرم شریفه، خطوط همراه اول بدردنخور شده بودند!

چقدر قشنگ بود که میدیدم از همه قشری در اون روزها آنجا حضور دارند به جز قشر شیطان پرست (از لحاظ ظاهری عرض می کنم)!

چقدر قشنگ بود که میدیدم ،هیچ جایی اصفهان خودمون نمیشه (از نظر تمیزی و نظافت و نظم و انظباط حاکم در شهر را عرض می کنم )!

چقدر قشنگ و زشت(با هم ) بود که میدیدم مغازه های عکاسی  باعرب جماعت کاسبی بهتری دارند ، به شیوه ای که درب ورودی اکثرشان عکس های گرفته شده از عربها بود!

چقدر قشنگ بود که دو پسر جوان در آن روزهای شلوغ جلوی پای زائران و سینه زنان زانو میزدند تا کفش هایشان را واکس بزنند.

چقدر قشنگ بود که پیرمردی که من فقط توانستم ببینم سفید پوش بود، با کوزهای آب ، برای سینه زنان و دسته جات بیرون حرم، ایستگاه صلواتی راه انداخته بود.

چقدر زشت بود که سینه زنان با زنجیرهای باز شده چنان بر پشت خود می زدند که خون جاری می شد و من ، آخر نفهمیدم قصدشان به اشتباه ، رساندن ارادت زیادشان بود، یا خودنمایی !

چقدر زشت بود کار جوانانی که به تازگی سبیل هایشان در آمده بود(منظورم نوجوان بودنشان بود)، بدون فهمیدن زشتی کارشان ، به تقلید، سجده می کردند و نمی دانستند که خیلی ها متوجه منظور آنها که بوسه بر جای پای زائران بوده ، نمی شوند و فقط کار اشتباهشان را می بینند که ای وای آنها در برابر امام رضا سجده می کنند و در برابر خدا....... چقدر سخت است!

چقدر قشنگ بود که افراد سالخورده به دلیل دیدن میمیک صورت من ، دوست داشتند برایم از نحوه ی برپایی نماز جمعه و شکسته بودن نماز من بگویند و من هم با تمام وجودم به حرفهایشان گوش می کردم و در دلم برایشان دعا می کردم.

چقدر قشنگ بود که با وجود اینکه روز آخر حضورم در آنجا بود و طبق قرارمان تا ساعت 8 صبح بیشتر برای خداحافظی از امام رضا فرصت نداشتم ، ولی خودم را موظف دیدم که پای درد دل خانمی بنشینم که سنگ صبور(دختر) نداشت و حالا به یکباره دلش می خواست همه چیز زندگیش را برایم بگوید و من هم .........

چقدر قشنگ بود چند تا از خواسته های کوچولوی دلت در عرض چند دقیقه همونجا برآورده بشه.....

چقدر سخت بود که پاگیر کارای دنیویت باشی و قسمتی از دلتو اونجا جا بذاری به امید اینکه دوباره زودی برگردی.

چقدر سخت بود ، تو این سفر تمرین کنی که اصلا به پدرت غر نزنی و هر چی گفت بگی چشم ، حتی اگه خیلی به ضررت باشه.

چقدر سخته که با اتوبوس برگردی، چون بلیط دیگه ای نیست و توباید دیگه به خاطر کارای دنیویت برگردی.

چقدر سخت بود ، چقدر سخت بود ، سخت  که تو اتوبوس مزاحم داشته باشی(اونم من!!!!) و به خاطر خییییییلی مسائل باید تحمل کنی ، وگرنه ...... نمی دونی از پچ پچ های اون آدم نره غول گریه کنی یا به خاطر کمر دردت......پس جلوشو میگیری و سکوت

روی هم رفته نتیجه میگیریم باتمام شیرینی ها ، تلخی ها، سختی ها ، قشنگی ها و زشتی های گفته و نگفته شده ، خیلی ی ی ی ی خوب بود ، چون نیازم بود، همه چیزش. به خاطر فهماندن و درس یاد گرفتنم گرفته تا درد دل کردنم با ایشون...به یاد تمام دوستان هم بودم .

تبلیغ بازرگانی این پست مربوط میشه به اون هتل آپارتمان علامه مجلسی .:دی 


[ یکشنبه 90/11/9 ] [ 3:12 عصر ] [ ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ


امکانات وب


قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

download

قالب بلاگ اسکای

اخلاق اسلامی

قالب وبلاگ