سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیا

از خونه زدم بیرون

رسیدم به ایستگاه تاکسی، من و دو تا خانم و یه آقامنتظر بودیم.

من و یه خانوم سوار شدیم، آقاهه که معلوم بود مشکل داشت دوید که سوار بشه عقب، آقای راننده که اصلا ازش انتظار نداشتم گفت آقا بیا جلو بشین تا اون خانوم برن عقب بشینن و راحت باشن و اون آقا هم این کار رو انجام داد

------------------------

رسیدم به محل مورد نظر که امثال من کم به اونجا رفت و آمد می کنن. خانومه صد و هشتاد درجه با من متفاوت از نظر قیافه و شاید اعتقادات....همیشه از طرز برخورد این کارکنان می نالیدم. این بار این خانوم جدید بود.

با نا امیدی گفتم: خانم ببخشید یه سوال می تونم بپرسم؟

گفت :یه لحظه و به کارش ادامه داد

دو لحظه بعد گفتم: خانوم ببخشید می تونم سوالمو بپرسم ؟

باز گفت: یه لحظه صبر کن تا اینا رو درست کنم

و من باز صبر کردم البته باید بگم که ایشون از اولش اصلا سرشو بالا نکرده بود و فقط صدای منو شنیده بود

کارشون تموم شده و نشده یه خانوم سریع سوالشو بدون مقدمه پرسید و اون موقع بود که خانوم سرشو بالا کرد و جواب اون رو داد و

من باز گفتم: خانوم که برگشتطرف من، انگار صدای منو یادش اومد ،

باز هنوز سوالمو نپرسیده بودم که یه آقا باز بدون مقدمه سوالشو پرسید و من با کمال تعجب و بدور از انتظارم دیدم که آن خانم با کمال ادب گفتند: اجازه بدید و به من اشاره کردند و از من خواستند که سوالمو بپرسم.

------------------------

صبح به یک عابر بانک نیاز داشتم ، داشتم رد می شدم دیدم یه آقایی ایستادن دم عابر بانک،

ازشون پرسیدم :خرابه؟

گفتند: بله و احیانا الان درست میشه،

گفتم ، فکر نکنم وداشتم بی اعتنا به حرف اون آقا رد می شدم که دیدم درست شد و شرمنده ی اون آقا شدم.

باز بدور از انتظار من، آقایی کردند و به من اجازه دادند که زودتر از ایشون کارم رو انجام بدم.

------------------------

قبلا تماس گرفته بودم و از اطلاعات پرسیده بودم که آقا حالا که اینترنتی میگید نمیشه چیکار کنم؟

گفته بودن: تا شنبه مهلت دارید که بیاین اینجا و کارت بکشید یا فیش بیارید که ثبت نام بشید

رفتم دم در اطلاعات و گفتم : آقا من چهارشنبه با شما تماس گرفته بودم و شما این طور به من گفته بودید، ولی حالا اومدم و می بینم که میگن کارت خوانتون برگه نداره و من باید برم دو ساعت تو صف بانک بایستم!!!

در کمال ناباوری و دیدم مثه یه مرد سر حرفشون هستند و ازم خواستند چند لحظه صبر کنم و بالاخره پیگیری کردند و نتیجه این شد که 20 دقیقه دیگه درست میشه همه چیز.

آخه این جور وقتا کارمند ها میزنن زیر همه چیز . البته اینجا همیشه همین طور بود. ولی این بار این کارمندشون واقعا مرد بود.

حالا بماند که نمی تونستم منتظر بمونم، حتی پنج دقیقه بیشتر. چون برنامه ریزی کرده بودم و به کسی قول داده بودم چیزی به دستشون برسونم و دوست نداشتم منتظرشون بگذارم.

پس رفتم اون سر شهر  و باز برگشتم این سر شهر و کارمو درست کردم ولی خوشحال بودم از صبح از دیدن این همه واقعه هایی که انتظارش رو نداشتم

------------------------

از اون سر شهر داشتم با تاکسی بر می گشتم این طرف که دیدم آقایی که اون طرف تره منه، هی دستاشو میاره بالا، دیدید مثه وقتی که آدم داره دعا میکنه، اون شکلی بود.

با خودم گفتم: این آقایی که من یه لحظه وقتی داشت سوار میشد دیدم، اصلا بهش نمیاد از این قشر آدما باشه که با خودش دعا بخونه و ....

باز دیدم دستاش بالا رفت. اصلا به صداهای دور و اطرافم توجه نداشتم قبلش و تو فکر خودم بودم. ناگهان متوجه شدم ، رادیو روشنه و قبل از اذان ظهره و یه حاج آقایی دارن دعا می کنن و این آقا دارن به دعاهای ایشون آمین میگن


ته نوشت:از صبح تا حالا از این سفر کوتاهم خیلی خوشحالم.....

ته نوشت همیشگی:خدایا شکرت .....سپاسگزارتم

ته نوشت فرعی: با همه این اوصاف، حد انتظارمو باز در همین حد نگه می دارم ولی امیدوارم همیشه دور از انتظار من اتفاقات خوب بیفته. فقط امیدوارم اینقدری دور از انتظارم نباشه که شوکه ام کنه.

ته نوشت دعایی: خدایا مراقب همه ی انسان هات باش، بذار گرمای دستت رو همه حس کنیم، همیشه..... 

ته نوشت اضافی 1: ربط عکس با پست برگرفته از فکرمه که بهم میگه اینم رزق و روزی امروزم بود از طرف خدا که کادو شده و خوشگل نصیبم شد.

ته نوشت اضافی 2:نحوه ی نگارشم الهام گرفته از وبلاگ آقای صانعی : http://100salam.blogsky.com/


[ شنبه 91/3/20 ] [ 5:15 عصر ] [ ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ


امکانات وب


قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

download

قالب بلاگ اسکای

اخلاق اسلامی

قالب وبلاگ