کیمیا | ||
امروز کلی خسته شدم و فسفر سوزوندم، فقط به خاطر کلاس سرشارررررررررر از اطلاعات آقای مرتضوی (استاد قرآن شناسی). خیلی چیزهای جالبییییی بود. وای که چقدر مزه ی شیرینی دریافت اون اطلاعات هر چند ناقص به خاطر وقت کم بود، هنوز مونده تو دهنم. توی مسیر ، پدرم اومد دنبالم و جایی کار داشتیم و بالاخره وقتی عازم خونه شدیم ، مسیرمون تقریبا طولانی شده بود. همش داشتم به اون حرفافکر می کردم که یهو دیدم نزدیکای خونه رسیدیم. به خودم اومدم و گفتم چی میشد آدم توی زندگیش(زندگی معنوی) یه دونه از این پژوها سوار شه . اصلا چجوری باید به دستش بیاره. میشه به چی تشبیه کرد ....... میشه ماشین رو از دنیای واقعی برد به دنیای معنوی آدمهابااین تفاوت که دیگه بهش بگیم استاد. درسته آقای مرتضوی میگفتند تو دنیا فقط 14 تا استاد بیشتر وجودنداره. ولی من می تونم یکی از شاگردای اون استادا را پیدا کنم تا باهاش بتونم مسیرم رو سریعترطی کنم. مغزمم میشه مثه این جهت یاب های کامپیوتری تو ماشینهای خارجی ....... خیلی احساس خوبی دارم. با اینکه ذهنم پر از سوال شده بیشتر از هر وقتی توی عمرم....ولی احساس می کنم از ضلالتی که توی یکی از پله های ایمانم داشتم، دارم در میام. دعام کنید که سربلند بیرون بیام. میخوام از کتابهای کافی شروع بکنم. یه عالمه برنامه دارم و داشتم....شاید نتونم به همشون برسم. ولی باید تو این مسیری که افتادم درست رانندگی کنم. التماس دعا [ سه شنبه 90/9/22 ] [ 7:59 عصر ] [ ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |