گروهی از کارکنان میانسال که سابقا با یکدیگر هم کلاس بودند ، دور هم جمع
شدند تا نزد استاد پیشین خود رفته و پای صحبتهای او بنشینند . او از دیدن
شاگردان خود ابراز خوشحالی زیادی کرد . بزودی صحبتهای آنان به مباحث
استرس در محیطهای کار و زندگی کشانده شد . مدرس فقط لبخندی به آنان زد و
به سمت آبدارخانه رفت و شروع به چیدن فنجانهای مختلف بر روی پیشخوان شد
از فنجان پلاستیکی تا چینی گرفته و ارزان قیمت تا گرانبها و لوکس
استاد به سر جلسه برگشت و به شاگردان سابقش پیشنهاد کرد که هر یک به
آبدارخانه رفته و با فنجانی آب برگردند . او به آنان گفت : " همانطوری که
انتظار داشتم ، همگی لیوانهای گرانبها را برداشتید و تمام فنجانهای
ارزان قیمت و بد شکل را بر جای گذاشتید ، در واقع شما بهترینها را برای
خود خواستید و این در حالی است که آنچه شما در واقع میخواستید
آب بود و نه فنجان
و این امر منبع تمام مشکلات و استرس شماست
استاد ادامه داد ، زندگی نیز همانند آب است و شغل ، پول و موقعیت اجتماعی
فنجانهای این مثال هستند ، آنها درحقیقت ابزار زندگی هستند و چگونگی
کیفیت زندگی را تغییر نمیدهند ، اگر وقتمان را صرف انتخاب فنجان کنیم ،
زمانی برای لذت بردن از آب نخواهیم داشت
تا وقتیکه قلب شما نخواهد ، مسلماً مغزتان هرگز به چیزی عقیده پیدا نمی کند
ویلیام جیمز
این عکس بالا برا وقتیه که هم قلب و هم عقلتون بخواد، بعد ببینید که چه زیبا می شود آن مسیری که باید طی کرد.مگه نه؟!